جدول جو
جدول جو

معنی شاه ناجر - جستجوی لغت در جدول جو

شاه ناجر
(جِ)
دهی از دهستان توابع کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر. دارای 160 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه ناز
تصویر شاه ناز
(دخترانه)
نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه انجیر
تصویر شاه انجیر
نوعی انجیر اعلا، انجیر وزیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه انجم
تصویر شاه انجم
کنایه از شاه ستارگان، خورشید، شاه سیارات، شاه خاور، شاه خرگاه مینا، شاه گردون
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از مزامیر، (فرهنگ سروری) (شرفنامۀ منیری)، نوعی از ساز، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نای ممتاز در نوع خود، شهنا، شه نای، نای ترکی است که آن را سورنای گویند و آن سازی است معروف که به سرنا اشتهار دارد، (برهان قاطع)، سازی است که نام دیگرش سرناست و مخفف آن شه نای است، (فرهنگ نظام)، نام سازی است که به سرنااشتهار دارد و آن را شنهای و سرنای و سورنای نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، شیپور و نایی که سپاهیان می نوازند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
دهی از دهستان فلارد بخش لردگان شهرستان شهرکرد. دارای 316 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تار بزرگ، رجوع به تار موسیقی شود، تار کلان، تار اصلی، رجوع به تار مقابل پود شود
لغت نامه دهخدا
شارشاه، لقب پسر شار ابونصر است و در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد، وقتی سلطان محمود عزم جنگ نمود و به احضار شاه شار دستور داد اما او چون ازاطاعت دستور شاه سرپیچی کرد، التونتاش و ارسلان جاذب، بدفع وی مأمور گشتند، شاه شار در حصار متحصن گشت و لشکریان سلطان آن را محاصره کردند و پس از چند روزی به امان بیرون آمد، امراء شاه شار را بغزنین گسیل کردند و در یکی از قلاع محبوس داشتند تا آنکه درگذشت، رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 344، 341، 340 و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 379 و شار شاه شود
لغت نامه دهخدا
مانند و شبیه به شاه، (ناظم الاطباء)، اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
شاکار، کار بزرگ، (برهان قاطع)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، بمعنی بیگار است که کار فرمودن بی مزد باشد یعنی مردم را کار فرمایند و اجرت و مزد وی ندهند، (برهان قاطع)، فریب و دغای عظیم و با لفظ زدن بظرافت فریب دادن، (آنندراج) (بهار عجم) (فرهنگ نظام)، رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریزفتال
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید برو کبک راه گیرد و چال،
(لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
لغت نامه دهخدا
نام لحنی است در موسیقی، رجوع به کلمه آهنگ در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابن رضی الدین اسماعیل الحسینی الکاشانی. از سادات انجدان قم و در همدان به دنیا آمد و در شهر کاشان به افاده مشغول گشت. رجوع به طاهر (شاه...) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نام لحنی است در موسیقی. رجوع به کلمه آهنگ در لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ وَ)
کنایه از خورشید است. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام). شاه خرگاه مینا. شاهد روز. شاه گردون. شاهنشاه زند و استا. شاه یک اسبه. کنایه است از آفتاب. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مهر. هور. شمس
لغت نامه دهخدا
(هَِ اَ جُ)
کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (از آنندراج) :
شاه انجم خادم لالای اوست
خدمت لالاش از آن خواهم گزید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی از انجیر است و آن را انجیر وزیری هم خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی گزیده از انجیر و بعضی گویند شاه انجیر انجیری است که پوست میوۀ آن سبز است نه سرخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکب از: ’شاه’ فارسی و ’باجی’ ترکی بمعنی خواهر و بررویهم خواهر بزرگتر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام شهری از ولایت شروان، (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاه نام
تصویر شاه نام
نام نوعی ساز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه تار
تصویر شاه تار
اولین تار سازها تار بم و گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه انجیر
تصویر شاه انجیر
نوعی از انجیر انجیر وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
مرتعی در کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
شاه نشین، سکوهای بلندی که در مناسب ترین و گرم ترین نقطه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام بقعه ای است که در دهکده ی صالحان در حومه کجور قرار دارد
فرهنگ گویش مازندرانی